رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

ادامه از پوشک گرفتن رها

مامانی، بیشتر از 2هفته است که از پوشک گرفتمت.می تونم بگم پیشرفتت فراتر از انتظار من بود.دقیقا بعد از یک هفته دیگه دستم اومد کی ببرمت دستشویی.خودت هم بهم خوب می فهمونی.البته بعضی وقتا از دست هردومون در می ره.مخصوصا وقتی هندونه(به قول خودت اندونه) بخوری.اما خداروشکر خیلی خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می  کردم انجام شد. در خوشبینانه ترین حالت هم فکر نمی کردم کمتر از یک ماه طول بکشه اما سختیش همون سه، چهار روز اول بود.  مامان همش در حال شستن خودت یا شورتت یا فرش بود اما تقریبا تموم شد.فقط باید خیلی حواسم بهت باشه .خداروشکر شبا یا تو خواب جیش نمی کنی. وقتی هم میریم بیرون اصلا حاضر نیستی ...
23 مرداد 1392

قصه ی از پوشک گرفتن رها

عزیزم، از دوشنبه ی هفته ی قبل، نمی ذاشتی پوشکت کنم خیلی لجبازی می کردی ، دو تا دکتر مختلف بردیمت ، دو شب هم تب کردی .دکترها گفتن احتمال عفونت ادراری هست.باید آزمایش ادرار می دادی ولی اصلا نتونستم ازت نمونه بگیرم . دکتر ها گفتن حالا که خودت می خوای ،پوشکت رو بگیریم. خلاصه به طور رسمی از روز سه شنبه 9 مرداد 1392 کارمون آغاز شد!!!! یک کار سخت و طاقت فرسا حتی سخت تر از انتگرال درس دادن به اونایی که فقط جدول ضرب می دونند. بماند که مدام یادگاری رو فرشامون می ذاری و مامان کوزت مدام درحال شستن فرش ، موکت یا لباس های رهاجونه. برات صندلی مخصوص توالت هم گرفتیم اما یه بار هم استفاده نکردی. خلاصه یه داستان جدیدیه که از یه هفته پیش شروع شده. تا ...
14 مرداد 1392

عکس های رها سری سیزدهم

  دخترم داره تو باغ پدر جون اینور و اونور میره     اینم دختر من که هرجا آب ببینه باید آب بازی کنه، حالا به هر قیمتی!! اینم دخترمه که ویولون خواهرجون رو گرفته و می خواد بنوازه.   جمعه رفتیم دماوند.هوا خیلی خوب بود برخلاف تهران که خیلی گرمه.          ...
14 مرداد 1392

کیارش عشق خاله!!!

نی نی مون به دنیا اومد.هوراااا . کیارش عسل خاله روز سه شنبه 25 تیر به دنیا اومد و با اومدنش کلی خوشحالی برامون آورد. خداجون ممنون که یه نی نی ناز دیگه بهمون دادی.           از دست رها نذاشت یه عکس درست وحسابی با نی نی ازش بگیرم . یه ذره خیلی کوچولو دخملم به نی نی حساس بود.وقتی من یا بابایی بغلش می کردیم،دخترم زودی می اومد بغلمون .(در حالیکه ما فکر می کردیم مشغول بازیه و اصلا به چیز دیگه ایی توجه نمی کنه!! در حالیکه دخترم زیر چشمی ما رو درنظر داشت.)          اینم عکس های سد لار که با خونواده ی عمه مهناز رفتیم. دخترم هم همش به باباش چسبیده بو...
12 مرداد 1392

ماجرای بیماری رها و بستری شدنش در بیمارستان)

دختر قشنگم چهارشنبه  12 تیر موقع خواب دیدیم یه کم تب داری ،بهت استامینیفون دادم و هر نیم ساعت بیدار می شدم و چکت می کردم.ساعت 4 و نیم بود دیدم بازم تبت رفته بالا خیلی ترسیدم استامینیفون خیلی دیگه اثر نمی کرد. دیگه نخوابیدم ، همش بالا سرت نشسته بودم.تو هم خیلی خوب نخوابیدی ،حدود ساعت 6 و نیم یه کم بالا آوردی.بردیمت بیمارستان.اول رفتیم بخش اطفال چون دکتر نیومد و تو همش حالت بدتر میشد،بردیمت اورژانس. بهت سرم وصل کردند .ازت آزمایش خون،ادار و مدفوع گرفتند.تبت خیلی بالا بود.به 39.7هم رسید.بهت دوبار دیازپام زدند.موقع رگ گرفتن خیلی گریه کردی. خلاصه با کلی سرم و پاشویه ، دارو تبت یه کم پایین می اومد دوباره بعد از یه مدت کوتاه می رفت بالا.رفتیم ...
12 مرداد 1392
1